#عشق_و_تقدیر_پارت_62
سپهر: جواب منو ندادی...
دیدم خیلی جدیه منم جدی گفتم:
-خودت ماشالا دست هر چی فضوله از پشت بستی شنیدی که...
و دست هستی رو کشیدم و با خودم به اتاقم بردم... درسته که عاشق غیرت پسرا بودم ولی معتقد بودم نباید به پسرا رو بدی چون پرو میشن... هستی رو فرستادم تو اتاقش تا لباساشو عوض کنه... خودمم یه لباس گرم پوشیدم و هیچ آرایشی هم نکردم... کیف پول و سوئیچ ماشینم رو برداشتم و رفتم تو اتاق هستی... بعد از اینکه اونم حاضر شد باهم رفتیم پایین که سپهر گفت:
-کجا به سلامتی؟
من:حوصلم سر رفته داریم میریم یه دوری بزنیم ...اشکالی داره...؟
سپهر: بله که اشکال داره ... که چی دوتا دختر برن بشینن دور بزنن؟
من: سپهر اگه میشه غیرتتو بذار واسه یکی دیگه من اصلا حوصلشو ندارم... در ضمن میخوام برای دوستامم سوغاتی بگیرم...
و دست هستی رو کشیدم و زیر بارون دویدیم و نشستیم تو ماشین... هستی گفت:
-ایول بابا... رها تو نمیترسی انقد راحت جواب این گردن کلفت رو میدی؟!
من: عزیزم...یه استاد کاراته از هیچی نباید بترسه... ترس بیخودی چیز فوق العاده مزخرفیه...
و ماشینو روشن کردم و راه افتادیم... یه جا نگه داشتم و باهم رفتیم یکم خرت و پرت برای دوستامون خریدیم... من برای سلنا و پیتر هم سوغاتی گرفتم... خیلی زود برگشتیم خونه. غذا آماده شده بود و فرشید و سوگل داشتن میزو میچیدن... سریع لباسامون رو عوض کردیم و رفتیم نشستیم سر میز... غذاشون فوق العاده خوش مزه شده بود.. بعد از غذا سپهر یه ذره مسخره بازی و ادای بفرمایید شامو دراورد و ما رو خندوند... شام اون شب با منو سپهر بود.بردتم توی آشپرخونه و گفت :
-رها چی میخوای درست کنی برای شام؟هرچی میخوای بنویس بده من برم بخرم...
romangram.com | @romangram_com