#عشق_و_تقدیر_پارت_61

سوگل و هستی صداشون دراومد:

-نخیرم قبول نیست .... این نامردیه... (حالا اینا فاز دفاع از حق حقوقشون رو گرفتن!!)

در آخر قرار شد قرعه کشی کنیم. اسم همه رو نوشتیم و انداختیم تو یه کیسه و من دستمو توش کردم و دوتاش در آوردم... سوگل و هستی!! جفتشون از اینکه با فرشید و فرهاد نبودن پنچر شده بودن!! سوگل و هستی باید برای فردا ناهار درست میکردن... صدای اعتراض فرهاد و فرشید بلند شد:

-نه آقا این چه کاریه و...

سپهر گفت:

-آقا یه دختر و یه پسر باهم یار میشن و یکی ناهار و یکی شام و یکی ناهار فردا رو درست میکنه آخرشم امتیاز میدیم خوبه؟!

فرشید با نیش باز گفت:

-بفرمایید شام...!!

منو سپهر باهم و فرشید سوگل باهم و فرهاد و هستی هم باهم بودن. ناهار فردا با سوگل و فرشید بود... صبح وقتی بیدار شدم ساعت 5 بود و همه خواب بودن. تصمیم گرفتم یه صبونه ی مفصل درست کنم . وقتی کارم تموم شد رفتم توی اتاق خودم و بعد از دوش گرفتن یه شلوار گرمکن مشکی و یه بلیز آستین بلند مشکی هم پوشیدم و موهامو خیس خیس بالای سرم با یه کیلیپس جمع کردم و رفتم پایین... بعد از خوردن صبحانه هستی پیشنهاد کرد برای اینکه توی دست و پای سوگل و فرشید نباشیم بریم بیرون ولی با مخالفت شدید سپهر روبه رو شد... حوصلم سر رفته بود... 1 ساعتی میشد که مثل دسته بیل نشسته بودیم جلوی شومینه...بیرونم که بارون میومد و نمیشد رفت لب آب... گفتم:

-هستی میای بریم بیرون یه دوری بزنیم؟

سپهر به جای هستی جواب داد:

-کجا؟

من: تا اونجایی که یادم میاد گفتم هستیااااا!!!


romangram.com | @romangram_com