#عشق_و_تقدیر_پارت_52

-واااااای مگه سپهرم اونجاست؟!!!

میدونستم از سپهر خوشش میاد

من: آره...

تینا سریع گفت:

-سلام منو بهش برسون....

با حرص گفتم:

شمارشو که از تو گوشیم پیچوندی... خودت زنگ بزن بهش سلام برسون من نوکر بابات نیستم ....

و گوشیمو خاموش کردم... دلم هوس گیتار کرده بود ولی خب نامردی بود تنهایی بزنم... برای همینم گیتارمو برداشتم و رفتم پایین پیش بقیه... دم در حیاط بودم که با هستی برخورد کردم... با لبخند گفت:

-إ اومدی؟ داشتم میومدم صدات کنم...

من: پ ن پ من همزاد رهام ... نمیخواد زحمت بکشی من صداش میکنم!!! (والا خب سؤالای بی خود میپرسه...!!)

خندید و گفت :

-باشه بابا بیا بریم شام بخوریم... وااای انقد خوشمزه شده که نگووو ... راستی سرت خوب شد؟

سرمو تکون دادم و باهم به سمت میز رفتیم و نشستیم پشتش... سپهر روبوی من نشسته بود ... وقتی غذامون تموم شد بلند شدم ظرفارو بشورم که سپهر دستمو گرفت و گفت:


romangram.com | @romangram_com