#عشق_و_تقدیر_پارت_46
سوگل و فرشید باهم گفتن نه ولی سپهر با یه لبخند منو نگاه کرد... فهمیدم که فرهاد بهش گفته. یهو یادم اومد که به هستی قول داده بودم به کسی چیزی نگم!!!! با لبخند به فرشید و سوگل که با یه علامت سؤال گنده بالای سرشون بهم چشم دوخته بودن نگاه کردم و گفتم :
-اوه sorry ... حواسم نبود این یه مسئله ی secret نمیتونم بهتون بگم...
چشمکی به سپهر زدم و الفرار.... فرشیدم دنبالم بود!!! من جیغ میزدم و میدویدم و فرشیدم دنبالم بود... مونده بودم کجا برم که با دیدن ماشینم با خوشحالی ریموتو از تو جیبم درآوردمو درشو باز کردم و شیرجه زدم توش و درشو قفل کردم... فرشیدم از پشت شیشه داشت واشم خط و نشون میکشید!!! هستی و فرهادم که تازه اومده بودن با دیدن اجتماع سوگل وفرشید و سپهر دور ماشین من نگران شدن و اومدن سمت ماشین... من با خنده و صدای بلند(برای اینکه صدام از پشت شیشه های بالا به هستی برسه) گفتم:
-هستی نجاتم بده من به خاطر تو این جا گیر افتادم... بیام بیرون شهیدم!!!!
هستی:چرا؟ مگه چی شده؟
فرشید که همون نخود صداش کنی بهتره مثل جسد مجددا پرید وسط!!! و گفت:
-دیگه چی میخواستی بشه ؟؟ میگم چی شد میگه secret!!
و با این حرف ادای منو خیلی بامزه درآورد!!! صبر کن ببینم چرا من باید از این فنچول بترسم؟؟؟ آروم قفل فرمونو از زیر صندلی ماشینم برداشتم و پشتم قایم کردم و خیلی ریلکس از ماشین پیاده شدم... فرشید اومد بهم حمله کنه که قفل فرمونو از پشتم درآودرم و گفتم:
-ادای منو در میاری بچه؟؟ یه حالی ازت بگیرم....
و دویدم دنبالش...
فرشید:یا امام رضا ... کمک....
و شروع به دویدن کرد.... اونقد از کارشو حرفش خندم گرفت که بیخیال حال گیری شدم و وایسادم به خندیدن!!! اندکی بعد همه تو راه بودیم. رفتیم یه کم دور زدیم بعدش یه جایی که یه عالمه آلوچه ها و لواشک های ترش و خوشمزه داشت پیاده شدیم (اینو گفتم یکم دهنتون آب بیفته!!) اونجایی که منو هستی وایساده بودیم دو تا پسر خوشتیپ و خوشگل اومدن جلومون وایسادن!! هستی در گوشم گفت:
-وااای عجب تیکه هایین رها ...
romangram.com | @romangram_com