#عشق_و_تقدیر_پارت_45
-نمیدونی فرهاد و هستی کجا رفتن؟
سپهر درحالی که داشت دود قلیونو فوت میکرد گفت:
-چرا رفتن لب دریا قدم بزنن ...
فرشید طبق معمول مثل جسد خودشو انداخت وسط و گفت:
-بچه ها ای دو تا خیلی مشکوک میزننااا غلط نکنم یه عروسی افتادیم مخصوصا با اون صحنه ای که من دیدم ... هــــیــــــــــن نچ نچ نچ نچ نچ !!!
سپهر با تعجب پرسید:
-مگه چی دیدی؟؟
فرشید گفت :
-واااای یادش که میافتم دلم میخواد از خجالت آب بشم برم تو زمین...
از طرفی خندم گرفته بود از طرفی لحن جدی فرشید دو به شکم کرده بود... فرشید گفت:
-هستی موهاش باز بود داشت لب آب راه میرفت که فرهاد موهاشو کشید...... هستی وایساد...... فرهاد رسید بهش............ دستشو گرفت..........و........ با هم ........... قدم زدن..!!!!!!!!!!!!!!
یکم با تعجب همدیگه رو نگاه کردیم و بعدش همه با هم زدیم زیر خنده!!!!! بعد از تموم شدن خنده هامون گفتم:
-یعنی هستی و فرهاد هیچی به شما نگفتن؟؟
romangram.com | @romangram_com