#عشق_و_تقدیر_پارت_33
من: وقتی روی یه استاد کاراته آب میریزی باید فکر اینجاهاش هم بکنی...
و خیز گرفتم برای حرکت بعدی که گفت:
-غلط کردم...شکر خوردم!!!
و دوید و رفت تو اتاقش... کلی خندیدیم و هر کس رفت تو اتاقی که برای خودش در نظر گرفته بود...فکر کنم ویلا 16 , 17 تایی اتاق داشت... این ویلا ویلای مشترک ما و خاله اینا ودایی بود و رو به دریا...یه اتاقی هم داشت که من از بچگی برای خودم درستش کرده بودم. یه اتاق حدودا 50 متری با یه تخت دونفره ی قرمز و دیوارای سفید. کلا سرویس اتاق سفید و قرمز بود. خیلی دوستش داشتم. یه تراس هم داشت که رو به دریا بود. رفتم تو تراس و خیره شدم به دریا که متوجه سپهر شدم که نشسته بود روی یه سنگ بزرگ و مثل من به دریا خیره شده بود. یه لحظه سرشو برگردوند و به تراس اتاق من نگاه کرد ولی چون برقش خاموش بود چیزی ندید و دوباره زل زد به دریا. رفتم یه دوش گرفتمو لباسامو عوض کردم و دوباره رفتم تو تراس و در کمال تعجب دیدم سپهر هنوزم همومجوری نشسته سرجاش.. نه جدی جدی عقلشو از دست داده بود!!بیخیال شدم و رفتم تو تختم دراز کشیدم و سعی کردم بخوابم ولی خوابم نمیبرد برای همین به گذشته ها رفتم... به اون زمان که اسم سپهر روی قلبم حک نشده بود...
اون موقع 12 سالم بود و تازه وارد راهنمایی شده بودم که با دختری به نام مینا اشنا شدم. مینا دختر خوبی بود ولی متاسفانه خیلی ساده و احمق و خوشبین بود...از یه خانواده ی سطح متوسط بود و پدرش معتاد ... مادرش برای دراوردن خرج زندگیشون دست به هرکاری میزد...مینا هم شده بود یه دختر پر از عقده و کمبود محبت.خوشگل بود ولی ... چند وقتی بود که از یه پسری به اسم نیما حرف میزد... میگفت دوست پسرشه...خیلی دوستش داشت... یادمه سوم راهنمایی بودم که موقع برگشتن از مدرسه یه پسره افتاد دنبالم.در واقع با موتور دنبال سرویسم راه افتاد و سرکوچه که پیاده شدم تا دم خونه دنبالم بود...کوچه خیلی خلوت بود و منم حسابی ترسیده بودم ... برگشتم و به پسره گفتم:
-برو گمشو دیگه آشغال چی میخوای؟...
پسره یه لبخند زد و با پرو یی گفت:
-بیا این شماره رو داشته باش... حالا با هم آشنا میشیم... چرا انقد با خشونت عزیزم؟!
من:گورتو گم میکنی یا نه؟
پسره: نچ...!!
منم تصمیم گرفتم محلش ندم و برم تو که از پشت بازوم رو گرفت... مور مورم شد ... برگشتم و یه مشت زدم تو دماغش که منو ول کرد و دماغشو گرفت و بعد یهو مچ دستامو محکم گرفت و چسبوندم به دیوار... اصلا دلم نمیخواست جیغ بزنم و آبر ریزی کنم. با حرص گفتم:
-ولم کن کثافت...
محکم تر دستمو فشار داد و سرشو نزدیک صورتم اورد ... سرمو انداختم پایین که با صدای داد سپهر سرمو اوردم بالا:
romangram.com | @romangram_com