#عشق_و_تقدیر_پارت_34

-داری چه غلطی میکنی؟؟؟؟؟

و پسره رو گرفت به باد کتک...اونموقع من فقط 15 سالم بود و سپهر یه پسر 18 ساله بود... یه پسر 18 ساله که دستش توی اون دعوا به خاطر من شکست...من با بغض و وحشت و سعی میکردم جلوشو بگیرم ولی حتی اون موقع هم گریه نکردم ...وقتی از هم جدا شدن منتظر بودم که مثل همیشه که دعوام میکرد سرم داد بزنه ولی لبخند خسته ای زد و گفت:

-خوبی؟

بغض کردم و و سرم رو تکون دادم... اون روز برای اولین بار حس شیرینی به نام عشق رو تجربه کردم... عشق به سپهر باعث میشد به پیشنهادای مینا که میگفت:

-بیا با یکی از دوستای نیما دوست شو

جواب منفی بدم ... سوم دبیرستان بودیم که یه روز صبح مینا اومد سمتم... خیلی خوشحال بود... ازش پرسیدم:

-چیه؟خیلی خوشحالی؟!

مینا با ذوق گفت:

-وااااااااای رها نمیدونی چی شد که... دیشب با نیما رفتیم یه مهمونی توووووپ انقد حااال داد ...

من:همین؟تنها دلیل خوشحالیت همینه؟

مینا: نه ...راستش من و نیما دیگه مال هم شدیم... دیگه کسی نمیتونه مارو از هم جدا کنه...

با صدای گرفته ای گفتم:

-منظورت چیه؟؟


romangram.com | @romangram_com