#عشق_و_تقدیر_پارت_22
من:مرسی دایی شما خوبین؟ زندایی مرجان خوبه؟چیزی شده؟
دایی:ممنون عزیزم نه چیز مهمی نیست فقط من یه مشکلی برای ماشینم پیش اومده و ما پس فردا راه میفتیم.
من:خاله درسا و دریا هم با شما میان؟
دایی:اره هرچی بهشون گفتم شما برید گوش نکردن.
من: باشه دایی جان .
یکم بعد گوشیمو قطع کردم و به بچه ها موضوعو گفتم. یه زنگ به سپهر زدم و فهمیدم که اون و فرهاد و فرشید از دیشب رفتن ویلا. خوشحال دوباره راه افتادیم...سوگل توی راه گفت:
-رها جون مرسی که اومدی دنبالم چون اصلا دلم نمیخواست پس فردا اونم تک و تنها پاشم بیام...
من:اره دیگه بالاخره بعضیا چشم به راهتن اونجا گناه داشتن!!!
سوگل:کی؟اگه منظورت سپهره که باید بگم عمرا اون چشم انتظار من باشه.
من: و اگه منظورم فرشید باشه چی؟؟؟!!!
سوگل جا خورد و سرشو انداخت پایین و اروم گفت:
-نه تو اشتباه میکنی..
من:ببین سوگل منو نپیچون با منو هستی راحت باش اگه نمیخوای بگی نگو ولی خب نباید دروغ بگی...
romangram.com | @romangram_com