#عشق_و_تقدیر_پارت_18

با این حرفم هستی به سمتم هجوم اورد و من با سرعت از اتاق بیرون رفتم که محکم خوردم به یه چیزی.سپهر در حالی که بغلم کرده بود و میخندید گفت:

-کجا با این عجله؟

من سریع بحثو عوض کردمو گفتم:

-به به سلام گل پسر خوبی؟!!

سپهر:مرسی من خوبم تو خوبی؟

من: مرسی.

همونطوری که تو بغلش بودم ادامه داد:

-دلم برات تنگ شده بودااا!!!

من:غیر ازاین بود تعجب میکردم...حالا خوش گذشت؟

سپهر:ای بدک نبود جای شما خالی.

دیدم نخیر خیال نداره منو ول کنه این بود که خودمو از تو بغلش بیرون کشیدم و گفتم:

-خب دیگه برو همه اون پایین منتظر توان.

باشه ای گفت و رفت. با حرص به هستی که پشت در اتاق سوگل وایساده بود و داشت میخندید نگاه کردم و رفتم تو اتاق . با دیدن قیافش پقی زدم زیر خنده. حالا دوتایی داشتیم میخندیدیم . بین خنده گفت:


romangram.com | @romangram_com