#عشق_و_تقدیر_پارت_16
مثل یه بچه حرف گوش کن و رفت و چمدونشو اورد و زل زد بهم و گفت:
-حالا میتونم برم تو؟
من با مطمئن ترین لحن ممکن گفتم:
-سپهر یه بار بهت گفتم بازم میگم الان همه فامیلات اون تو منتظرتن و هیچ جای نگرانی وجود نداره پس سعی کن افکار منفی رو از خودت دور کنی باشه؟
نمیدونم تو چشام چی دید که خیلی اروم تر شد و لبخندی زد و گفت:
-باشه...حالا اجازه میدی برم تو؟
منم خندیدم و گفتم :
-بله حتما با کمال میل...بفرمایید .
و از جلوی در رفتم کنار.منم خوب به ادم ارامش منتقل میکنمااا!!! خب بزغاله لیسانس روانشناسی بالینی داریا پس میخواستی چیکار کنی؟!!!!منم رفتم تو خونه و به همه سلام کردم و رفتم بالا تو اتاق سپهر. لباسم یه شلوار لیمویی با یه تاپ دکلته ی بنفش و کفشای پاشنه بلند بنفش بود. یکی از دلایلی که امشب باعث ناراحتیم شده بود وجود فامیلای پدری سپهر بود. عمه و شوهر عمش و دختر 20 سالشون عسل که انگار از دماغ فیل افتاده بودن. با این که از نظر مالی سه چهار پله پایین تر از ما بودن ولی خیلی ادعا داشتن وخودشونو میگرفتن.اون عسلم که همش چسبیده بود به سپهر . بهش نگاه کردم . دماغش که عملی بود و هیکل توپولی داشت. پوستشو برنز کرده بود و ارایش غلیظ و زیادش تو ذوق میزد.چشمای خیلی درشت مشکی داشت ولی الان لنز ابی گذاشته بود و موهای کوتاه پسرونشو مش یخی کرده بود و اونارو مثل پسرا فشن کرده بود. لباشم از سوگل شنیده بودم پوروتز کرده. ابروهای شیطونیشم که تتو بود. در کل بی شباهت به جن نبود!!! اخلاق مخلاقم که دیگه تعطیل بود. عمو و زن عموی سپهرم که دست کمی از عمش و شوهرش نداشتن با این تفاوت که اونا یه پسر 25 ساله داشتن که با چشاش داشت منو میخورد . اخرین باری که دیده بودمشون . عید دو سال قبل بود که هممون اینجا بودیم . اون موقع پسر عموی سپهر یا همون یاشار حضور نداشت . یه خواهر 10 ساله هم به اسم نگار داشت. یاشار لاغرو سفید بود و قد خیلی بلندی داشت. موهاش و ابروهاش بور و چشماش ذاق بودن. یاشار نه تنها خوشگل نبود بلکه خیلی هم ترسناک بود . هستی میگفت که مردا و پسرای ذاق و بور همیشه هیزن. الان داشتم به همین واقعیت پی میبردم و به خاطر اینکه یه لباس پوشیده نپوشیدم خودمو سرزنش کردم. خوب چیکار کنم من از کجا میدونستم که اینا هم هستن.؟ سپهر هنوز نیومده بود پایین. هستی اومد و دست منو گرفت و بردم تو اتاق سوگل و گفت:
-بیا یکم برام سایه بزن.
همونطور که داشتم براش سایه میزدم گفت:
-رها این پسره یاشار خیلی بد نگات میکنه ها.
من:اره بابا کم مونده با اون چشاش منو بخوره.
romangram.com | @romangram_com