#عشق_و_تقدیر_پارت_15
-مرسی پس بقیه کوشن؟
الکی اخم کردم و گفتم:
-واقعا که ... یه همچین دختر خوشگلی اومده دنبالت حالا داری دنبال بقیه میگردی؟
سپهر لپمو کشیدو گفت:
-نه تو که رهایی خودمی جای خود داری ولی خب هر گل یه بویی داره!!!
هردو داشتیم میخندیدم و به سمت ماشین من میرفتیم که سپهر تازه متوجه لباس مشکی من گور به گوری شد!! همین که نشستیم تو ماشین با نگرانی پرسید:
-رها؟تو چرا مشکی پوشیدی؟
من:دلیل خاصی نداشت چطور مگه؟بده؟
سپهر با کلافگی دستی تو موهاش کشید و گفت:
-رها راستشو بگو چی شده؟مامان اینا کجان؟چرا هیچکس نیومده استقبالم؟تو چرا مشکی پوشیدی؟!
من:اووووووووه چه خبره؟خب اولا مگه من تاحالا بهت دروغ گفتم؟دوما مامان اینا خونه و منتظر جنابعای هستن.سوما داشتن میومدن که چون ترافیک سنگین بود به موقع نمیرسیدن این شد که برگشتن خونه.چهارما من نمیدونستم کسی نمیاد فرودگه و تو به خاطر رنگ مشکی لباس من تا مرز سکته میری وگرنه اینو نمیپوشیدم.!!!(واااااای مُردم یکی بیاد بهم اکسیژن برسونه.!!!!)
سپهر کمی اروم تر شد ولی میشد از نگاهش فهمید که هنوزم بیش از حد نگرانه. سهی کردم جو به وجود اومده رو عوض کنم وتا حدودی هم موفق بودم. وقتی رسیدیم سپهر سریع پیاده شد و بدو بدو به سمت در میرفت که سریع خودمو بهش رسوندم و جلوش وایسادم و گفتم:
-ای اقا پسر اول چمدونتو وردار بیار بعد هرجا خواستی بری برو.
romangram.com | @romangram_com