#عشق_و_تقدیر_پارت_14
-جانم رها جان؟
من:خاله جون پس شما کجایید؟
خاله:عزیزم ترافیک خیلی سنگینه ما دیدیم تا دو ساعت دیگه هم نمیرسیم این شد که برگشتیم الانم داریم میریم خونه تو الان کجایی؟
من:ای بابا من الان فرودگاهم خب خاله جون اینطوری که سپهر ناراحت میشه شما باید زودتر راه میافتادید ...
خاله با حرص گفت:
-همش تقصیر این سوگله جز جیگره دیگه!!!
من در حالی که سعی میکردم خندمو کنترل کنم گفتم:
-عیبی نداره خاله شما خودتونو اذیت نکنید من سپهرو میارم خونه فقط شما اونجا همه چیرو اماده کنید که جبران نیومدن فرودگاهتون بشه باشه؟
خاله: باشه خاله دستت درد نکنه چی میشد تو به جای این سوگل جز جیگری دختر من بودی...انگار داره میره عروسی هی میگم سوگل زود باش مگه به خرجش میره...
من: شما لطف دارید حالا زیاد خودتونو ناراحت نکنید من باید برم الان سپهر میاد..
خاله: باشه برو رها جون مواظبش باشیا
من:چشم کاری ندارید؟
بعد از خداحافظی از خاله بدو بدو رفتم تو سالن و منتظر موندم. یهو یادم افتاد که من سرتا پا مشکی پوشیدم.الان این سپهر بدبخت سکته میزنه.. چون من سرتاپا مشکی پوشیده بودم.. هیچکس دیگه هم نیومده بود استقبالش... بیخیال بابا هرچه باداباد.تو همین فکرا بودم که از بین اون همه جمعیت سپهرو دیدم و رفتم اونطرف وایسادم که منو ببینه. یه اقایی هم از همون اول که رسیده بودم فرودگاه همینطوری زل زده بود به من و حسابی رو مخم بود. محلش ندادم و به سمت سپهر که حالا داشت دنبال ما میگشت. براش دست تکون دادم . با دیدنم لبخندی زد و به سمتم اومد . باهم دست دادیم و گلی که براش گرفته بودم دادم دستش که گفت:
romangram.com | @romangram_com