#عشق_تو_پس_کوچه_های_تعصب_پارت_88


تخته : قطعه ای از اسفنج فشرده شده است که در شکل های مختلف در استخر ها یافت می شود و مربی ها به کمک آن می تواند نو آموز را روی آب نگه دارند...

***

" رد نگاهم را گرفت و عصبی گفت:

-بدم میاد محتاج کسی باشم... تو رو خدا بس کن بارانا... نمی خوام همیشه آویزونه یکی باشم... از ترحم بیزارم...

واقعا آویزان من می شد اگر یه کم به خود می آمد؟

دستش را روی چرخ های ویلچر گذاشت و آن را به سمت مخالف چرخاند و به من پشت کرد و با دو حرکت، کمی از من دور شد...

مدت ها بود که دیگر نشستن روی ویلچر مثل آن روزها برایش سخت نبود...

می دانستم رسیدن به این جا،برایش کاری بس دشوار بود...

گذشتن از آن روزهای تلخ کار هر کس نبود...

اما چاره ای نداشت...

خدا را شکر زنده بود...

اگر مثل ساره از دست می رفت من چه می کردم؟

هنوز همان قدر و با همان شدت دوستش داشتم...

از جایم بلند شدم...

"خدایا شکرت"

حسی بود که وقتی روی پاهایم ایستادم وجودم را پر کرد...

چرا ما آدم ها قدر داشته هایمان را نمی دانیم...

آن قدر راحت از همه چیز می گذریم که انگار بود و نبودش چندان فرقی برایمان ندارد...

اما کافیست آن را از دست بدهیم...

آن چنان مهم می شود که گویی نمی توان بی آن، به زندگی ادامه داد...

اما خداوند آدمیزاد را آن چنان مقاوم ساخته بود که با تمام نداشته هایش کنار می آمد...

باید کسری این را می فهمید...

دنیا با تمام خوبی ها و بدی هایش باقی بود...

به جبران اشتباهم باید کسری را به زندگی بر می گرداندم...

نادانی هایم را با کسب تجربه ای تلخ و وحشتناک پشت سر گذاشته بودم...

و حالا باید به همراه کسری به این راه که هنوز انتهایش نا پیدا بود قدم می گذاشتم...

او می توانست..

romangram.com | @romangram_com