#عشق_تو_پس_کوچه_های_تعصب_پارت_27


امین پسرِ دایی محمد بیشتر از دختر خاله هایم با من ارتباط داشت و کنار آمدن با او برایم راحت تر از دختر خاله هایم بود...

شاید دلیل این روحیه در من، بزرگ شدن کنار پسر عموهایم بود که باعث می شد میلی برای هم صحبتی با دخترها نداشته باشم و کنار پسرها راحت تر باشم...

روز تولدم فرا رسید.

آن روز کسری کلاس داشت و بعد از آن هم باید به شرکت می رفت...

و عملا درگیر کارهایش بود و عجیب این که نه از شاخه گل خبری بود و نه از تبریکی خشک و خالی...

احساس می کردم همه چیز را فراموش کرده...

و این بر می گشت به روحیه ی نوجوانیم...

زود دلخور می شدم و سعی در تلافی داشتم...

به همین دلیل تصمیم گرفتم شب تا جایی که می توانم به او بی محلی کنم..

آخر فکر می کردم او آن قدر خود را درگیر کار و درس کرده که امر به این مهمی را به فراموشی سپرده...

با وسواس زیاد لباس انتخابیم را پوشیدم... سارافونی بلند به رنگ سرخابی که تا روی زانویم می رسید و جینی که با آن همخوانی داشت...مادر موهایم را به شکل گلی زیبا در آورد و روی گلبرگ های آن را با سنجاق های زیبا کار کرد... و گوشواره های حلقه ای، همه چیز را تکمیل ساخت.

اهل آرایش نبودم... چون از میان حرف های کسری می دانستم زیاد از دخترهای آرایش کرده خوشش نمی آید...

مادرم با آرایش مشکلی نداشت و اجازه می داد در حد معقول کمی از لوازم آرایشی استفاده کنم...

نمی دانم چرا حسی مرا بر این وا می داشت که تلافی همه ی بی محلی هایش را همین امشب در آورم..

از مادر خواستم تا کمی آرایشم کند.

و او که مشکلی با این قضیه نداشت آرایش ملایمی را روی صورتم پیاده کرد که به نظرم بسیار زیبا شدم... حالا می توانستم با رزیتا هم مقابله کنم ..

در افکار بچگانه ام به کسری بی محلی می کردم و دل او را می سوزاندم...

و کودکانه، تصمیم گرفتم امشب به امین توجه بیشتری نشان دهم و کسری را به خاطر بی توجهی اش تنبیه کنم..

اما نمی دانستم تحریک غیرت و تعصب یک مرد کار اشتباهی ست..

از شادی در پوست خودم نمی گنجیدم ...

و در عالم رویا از این افکار لذت می بردم..

همه چیز برای یک شب شاد و مفرح آماده بود...

اولین مهمان طبق معمول همیشه ، زن عمو زیبا بود که به قول مادر ، از خواهر بیشتر به او نزدیک بود...

زن عمو با دیدنم ، چشمانش برقی زد و گفت:

- وایی بارانا چه خوشگل شدی...

لبخند شیطنت آمیزی بر لبهایم نشست...

خب با این تعریف،معلوم بود که واقعا زیبا شده ام...

romangram.com | @romangram_com