#عشق_تو_پس_کوچه_های_تعصب_پارت_19


چشمانم از خوشحالی برقی زد. با انگشتش به نوک بینی ام زد و گفت:

- شیطونی نکن...

دست به سمت پخش بردم و صدای مازیار فلاحی در اتومبیل پیچید...

تو سراپا احساسی تو خود عطر یاسی

اگه تو با من باشی زندگیمو میسازی

دست تو توی دستم عشق تو توی قلبم

من همیشه عاشقت، بودمو بازم هستم

دوست دارم

دوست دارم

دوست دارم و بی قرارم

با من باشو با تو هستم

بزار دستاتو توی دستم

♫♫♫

دوست دارم

دوست دارم

دوست دارم و بی قرارم

نگاه رنگ گرفته ی کسری دلم را بی قرار می کرد...

دستش که روی دستم نشست ته دلم چیزی فرو ریخت...

************

کاسه ی آش رشته را مقابلم گذاشت .

تازه آن موقع فهمیدم چه قدر گرسنه بودم و همه چیز را فراموش کرده ام..

کسری وجودم را لبریز از عشق و محبت کرده بود...

از همان شب من و او با هم عهد کرده بودیم که برای همیشه کنار هم بمانیم .

و حالا کسری بعد از چند روز نگرانی ، آرام مقابلم نشسته بود...

اشاره ای به کاسه آش که بخار از روی آن بلند می شد کرد و گفت:

-بخور... داغ داغش می چسبه... به مرده گفتم سیر داغ و نعناع داغشو برات زیاد بریزه...

آب دهانم را قورت دادم و همان طور بی حرف نگاهش کردم...

romangram.com | @romangram_com