#عشق_تو_پس_کوچه_های_تعصب_پارت_108


دستش روی چرخ های ویلچر قفل شد...

و چرخ ها را به سمت من هول داد...

-دیوونه چه غلطی کردی؟

ضعف داشتم...

چشمان خیسش می درخشید...

ستاره ها روشن شده بود...

یا من این طور می دیدم...

داد زد...

-لعنتی چی کار کردی؟

خودش را از روی ویلچر روی زمین انداخت...

نفسم داشت می رفت...

سردم شده بود...

عرقی سرد روی تنم نشسته بود...

دستش را روی بریدگی دستم گذاشت و محکم فشار داد...

مثلا می خواست جلوی خونریزی را بگیرد؟

همزمان داد زد :

-کمک... یکی به دادم برسه...احمق ببین حتی نمی تونم نجاتت بدم...

سرم گیج می رفت...

پچ زدم:

- داد نزن بذار آروم بمیرم...

-خفه شو لعنتی... با زندگیم چی کار کردی؟

قطره اشکی از گوشه ی چشمانم چکید و پوزخندی روی لبم نشست...

-چه قدر سرده... تو قبرم انقدر سرد میشه؟

تمام احساسش را به بازی گرفته بودم...

سرم را میان آغوشش کشید ...

داد زد" خدااااااا"

قبر من همان جا بود ...

romangram.com | @romangram_com