#عشق_تو_پس_کوچه_های_تعصب_پارت_105
- آخ جون یعنی الان می ریم شمال...
لبخندی زد و گفت:
- با اجازه ی شما...
از این که من و او هر دو با هم می رویم خیلی خوشحالم می کرد... اما دیری نگذشت که گفت:
- قبل پلیس راه بابا اینا منتظرن...
حسابی دمغ شدم و این دور از چشمش نماند... با نوک انگشت بر بینی ام زد و گفت:
- شیطونی نکن...
حواسم به پلیس راه نبود که گیر می داد به دونفره های مان.. محرم هم که نبودیم...
دست کسری به سمت پخش رفت.
"خیلی خوشحالم از اینکه تو به دنیا اومدی؛ تو
دنیا فهمید که تو انگار نیمه ی گمشدمی تو
زندگی خیلی خوبه... چون که خدا تو رو داده
روز تولدم، برام فرشتشو فرستاده
خدا مهربونی کرد... تو رو سپرد دست خودم
دست تو گرفتمو فهمیدم عاشقت شدم
(دست کسری روی انگشتانم نشست...
گرمایی شیرین از نوک انگشتانش زیر پوستم دوید...)
خدا مهربونی کرد... تو رو سپرد دست خودم
دست تو گرفتمو فهمیدم عاشقت شدم
♫♫♫
آورده دنیا یه دونه... اون یه دونه پیش منه
خدا فرشته هاشو که نمی سپره دست همه
(به سمتم برگشت و همزمان با خواننده لب زد)
تو، نمی اومدی پیشم من عاشق کی می شدم؟
(یک خوشی لبریز شد در وجودم)
به خاطر اومدنت یه دنیا ممنون توام
(لبخند محوی کل چهره اش را پوشانده بود)
romangram.com | @romangram_com