#عشق_کیلویی_چند_پارت_55
وقتی داشتیم از اتاق میومدیم بیرون گفت شیش روز دیگه یه مهمونی بزرگ برپا می شه خودمونو اماده کنیم
عاقا شنیدی میگن مفت باشه کوفت باشه حکایته ما بود لباسا مفت مجانی بود دیگه با همون ادمدیم بیرون فکر کن خداییش کر کر خندس رفتیم هتل همه بر بر داشتن نگامون میکردن
رفتیم سوار اسانسور شدیم دالتونااااا رو دیدیم پسرا رو می گم . همشون از عصبانیت زرشکی شایدم قرمز شایدم ... اااا اپاما خنگول تو چنین موقعیت حساسی داره با خودت بحث می کنی دیوونم دیگه
عاقا داشتم می گفتم اسانسور وایسا دستم کشیده شد منو سامی می کشید
پالیزو رادوین
تیسا رو شهریار
رها رو شروین
هیلا رو فرسام
حال کردین در عرض سه ثانیه همه رو گفتم یه دست یه جیغ یه هوررررااا?👏👏 خخخخ
من : ای بابا ولم کن بینم دستمو کندی ول کن میگم
سامی منو برد تو یه فضای بازی که تو طبقمون بود پرتم کرد اونور ( فضای باز : درخت صندلی داره تو اون هتل )
من : هوی چته وحشی
سامی : اپا...
من : روشا?
سامی : هر کوفتی هس روشا حرف نزن وگرنه خونت حلاله
من : وا مگه چیکار کردم ؟
دیدم سامی با عصبانیت دوقدم اومد به سمتم اااا اینجوریاس منم یک قدم رفتم جلو تو نگاهش تعجبو دیدم
romangram.com | @romangram_com