#عشق_‌کیلویی‌_چند_پارت_54


من : پالیزززززززززز( با داد ) این چه کاری بود شما کردبن یک اخم وحشتناک کردم که دیگه هیچ کس تا پایان مسیر جیکش در نیومد

همه از ماشین پیاده شدیم (به من چه اصلا یکی دیگه غلط کرده من حرص می خوردم اصلا به درک به من چه اصلا من کیشم که اخم تخم می کنم براش ) حالم خیلی بده باید پیش یه روانپزشک برم



اپاما

رفتیم تو شرکت به منشی گفتم می خوایم بریم داخل منشی هماهنگ کرد

رفتیم داخل اتاق همین که وارد شدیم مثل وروره شروع کرد

اقای شریف( همون اقای لوینی ما فامیلی ایرانیشو می گیم ): سلام خانوما صبح بخیر تا ساعت 2 فرصت دارید حاضر شید یه عکاس میاد ازتون عکس می گیره من عکساتونو می بینم اگه پسندیدم شانس موندنتون بیشتر میشه و اگه نه که هیچ

منو بچه ها: سلام صبح بخیر ، چشم ، با اجازه

دیدم داره با تعجب نگامون میکنه یعنی هنگه هماهنگیمون شد خخخخ

رفتیم بیرون منشی یه اتاق به ما نشون داد مام رفتیم تا حاضر شیم

سه ساعت بعد ...

یعنی معرررررکه شدیم?😍محشر❤

من ست فیروزه ای زدم با رنگ چشام هماهنگ شد پالیز هم ست سرمه ای تیسا عسلی رها سبز هیلا صورتی هممون با رنگ چشامون ست شد یعنی ترکوندیم

عکاسا راس ساعت 2 اومدن توی اتاق 2 پسر جوون بودن ما رو که دیدن هنگ کردن البته ذکر شه هممون کلاه گیس گذاشتیم

این دو تا پسره هم هیززززز یه عکس می گرفتن 4 تا چشمک می زدن اخرم به هممون شماره دادن که ما هم خیلی شیک تو صورتشون پرت کردیم والا ملت خوش اشتها شدن

عکسامون که چاپ شد دادن به اقای اعتماد به سقف ( شریفو می گم ) بعد اینکه دید به هممون یه نگاه انداخت گفت : استخدامیدما که داشتیم بال درمیاوردیم?😊والا البته زیادم خوشحالی نداشت پنج تا داف میاد تو شرکتشون باید از خداشونم باشه والا


romangram.com | @romangram_com