#عشق_‌کیلویی‌_چند_پارت_53

پسرا خدافظی کردن رفتن

من : بچه ها سریع حاضر شید

بچه ها : باوشه

همه شیک حاضر راه افتادیم همین که اومدیم بیرون دیدیم پسرا هم اومدن بیرون از اتاق وقتی ما رو دیدن چنان ابرو هاشون رفت بالا که گفتم الان از پیشینیشون می زنه بیرون

رادوین ( پایا ): به به خانوما خوشتیب کردن کجا می خوان برن ( با حرص )

پالیز ( سرمه ) با یک لبخنده مسخره : سر قبر تو میای

پسرا :شکه شدن در حر تیم ملی

من : خوب دیگه با اجازه

سریع رفتیم پایین

هیلا( نهال ): ای خدا نکشتت دختر جون این چه حرفی بود تو زدی

دیدم تیسا داره با مارموزی پالیزو نگاه می کنه

من : وایسا بینم چه خبره که سرمه خانوم از ما پنهون کرد

پالیز ( سرمه ): هی هیچی

من : اره با همه اره با ما هم اره باشه بازم به هم می رسیم

داشتم به حالت قهر می رفتم سمت ماشین که اومد جلومو گرفت گفت :روشا به جون خودم چیز مهمی نیست ولی باشه رفتین تو ماشین بهتون میگم خوبع ؟

منو رها هیلا :آآآآره

سریع رفتیم تو ماشین وقتی پالیز ماجرا رو گفت من چنان زدم رو ترمز که اگه کمربند نبسته بودیم قشنگ با کله تو شیشه مبارک بودیم

romangram.com | @romangram_com