#عشق_‌کیلویی‌_چند_پارت_51

دیدم سریع داره میره دستلمو حلقه کردم دور کمرش

من : کجا با این عجله ( لباسش به طرزفجیغی کوتاه جیغ بود ای نصف شی پسر میذاشتی بره دیگه ) اپاما : بذار برم

من: پس دست مزد من چی اپاما : میریزم به حسابت?

نن : نه باید نقدی بدی

اپاما : چسب سریع دوید بیرون

نوزده

فرسام ( سورین )

من : نهال خانوم میشه یه تیکه پارچه بدید

نهال ( هیلا ): بله همرام بیاید

رفتم دنبالش توی اتاق یک تیکه پارچه تمیز بهم داد روی ساق دستم بستم

نهال ( هیلا ): با نگرانی پرسید چی شده اقا سورین

من: هیجی اتون تا اتاق ما اومد که داد بیداد می کردید نگران شدیم داشتم میومدم که دستم خورد به لبه در پاره شد

هیلا : اها

داشت دستمو می بست منم زل زدم بهش انگار سنگینی نگامو حس کرد

با لحن نسبتا خشکی گفت : چیزی شده

من : نه

دیدم سریع بلند شد داشت میرفت که مچ دستشو گرفتم

romangram.com | @romangram_com