#عشق_‌کیلویی‌_چند_پارت_45

من : سرهنگ ما باید از امروز مستقر بشیم یا پس فردا میان دنبالمون

سرهنگ : میان دنبالتون و همون پس فردا فعلا به امید دیدار و موفقیت

(پس فردا ) خخخخخ مثل این فیلما

اپاما

این دوروز مثل برق باد گذشت ماموریت شروع شد الان ما دخترا با ماشینامون میریم به سمت فرودگاه بعدش ....اووووووو....پرواز

سه ساعت بعد

الان ما توی هواپیماییم خوب اسمامون هم عوض شد با شناسنامه های جعلی که با اصل مو نمی زد

اسم من -روشا پالیز: سرمه تیسا : خورشید رها : یاس هیلا : نهال پسرا هم دیگه اسمشون عوض شد توی این دو روز باهاشون کامل اشنا شدیم سامیار : پاشا رادوین : پایا شهریار : آتردین شروین : آبتین فرسام : سورین

( امید وارم قاطی نکنید طی خوندن رمان )

وای چقدر حرفیدم با خودم ( یعنی هلاک ادبیات دری که دارمم )

خلاصه رسیدیم منم سریع پیاده شدم دیدم بچه های اداره با لباس راننده ها توی تاکسی کویت نشستن سریع رفتیم سمتشون نشستم توی ماشین

من : سلام لطفا هتل مورد نظر

راننده : چشم

سریع رسیدیم هتل پیاده شدیم رفتیم بالا پولم ندادیم پس چی? 😂

رفتیم یه اتاق گرفتم همه رفتیم داخل نرسیده به اتاق همه پهن زمین شدیم هیچی دیگه بعدازیک ساعت زنگ زدم اطلاع دادم رسیدیم

قرار شد ظهر بریم شرکت موردنظر خوب یادم رفت یه چیز بگم هم من هم همه ی بچه های گروه مهارت های رزمی دارن و این عالیه

ناهار خوردیم لباس پوشیدیم سوار ماشینی که قبل از ناهار برامون اوردن شدیم من و هیلا ماشینا مونو سوار شدیم بچه هام اومدن پیش ما

romangram.com | @romangram_com