#عشق_کیلویی_چند_پارت_41
بابا : دخترم سریع خودتو دوستات هر پنج نفرتون بیاید کلانتری
من : باشه همین الان بیایم ؟
بابا : اره دخترم خدافظ
من : خدا سعدی
سریع راهنما زدم دستمم از شیشه بردم بیرون به بچه ها اشاره کردم اومدن زدن کنار
پیاده شدم رو به چهارتاشون گفتم : بچه ها باید بریم اداره
هیلا : واسه چی ؟
من : نمی دونم اما بابا گفت حتما باید بریم
تیسا : خوب بریم دیگه
من : بریم .راه افتادیم یک ربع بعد رسیدیم پیاده شدیم که دیدیم ....
فرسام
داشتیم رانندگی می کردم دیدم گوشیم زنگ خورد شمارشم ناشناس بود سریع گذاشتم رو بلندگو
من : بفرمایید
طرف : سلام
من : شما ؟
طرف : سرهنگ سولتی هستم
من : سرهنگ عذر می خوام به جا نیاوردم
romangram.com | @romangram_com