رمان عشق ‌کیلویی‌ چند

#عشق_‌کیلویی‌_چند_پارت_40


اهادیدم حواسش پرت شد سریع گرفت راست گازو تا اخر فشار دادم یکدفعه گرفتم چپ اوفففففف محکم خورد به جدول ب*غ*له جاده هه هه هه

تا تو باشی با آپی جون کل کل نکنی پسره نکبته خر?😂😁

سامیار

دیدم این دختره با سرعت داره میاد انگار از امازون فرار کرد می خواست از کنارم رد بشه که اجازه ندادم یکدفعه دیدن سرعتشو کم کرد رفت پشته ماشین داشتم با تعجب نگاش میکردم اخه این از اون پرو ها بود به راحتی کم نمی اورد که

وااای یکدفعه دیدم یاااا امام زاده کامبیز گرفت راست سرعت زیاد بعد گرفت چپ و بوفففف

اوففف دست فرمونت منو کشته دختر

هیجی دیگه راهشو گرفت رفت پی کارش دیدم ای داد دوستاشم دارن با سرعت میان اااا پ کورس گذاشته بودن?😂

چرا من انقدر چرت میگم وای ماشین دسته گلم ایت دختره اهر تلافی ماشینشو سرم در اورد گاووو بی شعور

اپاما

خوب خوب میبینم اپاما خانوم مثل همیشه گل کاشتی عشق من

😐😐با وجدانم میحرفیدم ملت چه فضول شدن?😐

در حال حرکت بودم که دیدم گوشی گرامی میزنگه حالا مگه پیدا میشد اها پیداش کردم

من : جانم

بابا : جانم نیست منم بابا جان

من : ااا بابا اذیت نکن دیگه با شما بودم بابا : باشه بابا جان شما راست میگی خوب دخترم یه کاره واجب داشتم باهات

من : بفرمایید بابا جونم


romangram.com | @romangram_com