#عشق_‌کیلویی‌_چند_پارت_37

من : نه ☹️

شهریار

داشتیم راه میرفتیم که ای رادی رو شنیدم سریع اش کردم

من : رادوین . رادوین کجایی پسر؟

تیسا : وایسا یه لحظه

ای رادوین بود

رادی : شهریار کجایی ؟ شهریار

من: بیا سمته ا

یه دفعه دیدم رادوین اروم اروم از پشته درختا داره میاد این دختره هم همراشه

من وای اومدید بچه ها رو که پیدا نکردیم بهتره برگردیم یه فکره دیگه کنیم

رادی : باشه بریم

تیسا

من : پالیز ؟ چرا لبت کبوده

پالیز : من ؟ چی ؟ کی ؟ برای چی ؟ چی شد ؟

چشامو ریز کردم : چرا انقدر هول شدی

یه دفعه برگشتم زل زدم به لبه رادوین دیدم ل*ب*ش صورتی رژ لبیه داشتم میترکیدم

من : تیسا تو ...

romangram.com | @romangram_com