#عشق_‌کیلویی‌_چند_پارت_36


شروین زد زیره خنده گفت : اوناهاش باباجان

رفتم جلو با داد گفتم :هیلا کدوم گوری بودی ما رو مچل کردی

هیلا : ای بابا چته باباجان چندنفر مزاحم شدن منم هرچی جیغ زدم شما کر بودین نشنیدین اما این اقا شنید اومد کمک

دیدم مانتوش خونیه

هممون وضعمون افتضاح بود چون شبو اینجا بودیم گند اومدیم

هیلا رنگش پرید با تته پته گفت : با..با سه نفر دعوا افتادم ..اونام برا تلافی زدن

من : پس با این چیکار میکنی

هیلا : این اقا منو نجات داد وگرنه الان مرده بودم

من :اها

من : خیلی ممنون اقای...

پسره : فرسام جاسمی هستم

من : اها ممنون اقای جاسمی

شروین : بابا اجازه بدین منم حرف بزنم سلام خوبین بابا پسرجان کجایی بابایی نگرانت شد همین طوری داش چرت پرت میگفت که سر کله اپاما اون پسره شریفی پیدا شد

اپاما سریع اومد جلو هیلا رو ب*غ*ل کرد شریفی هم فرسامو در اغوش کشید

من : وای بچه ها شماوپیدا شدید اما تیسادپالیز گم شدن

اپاما : ای وای یعنی اینام نیومدن


romangram.com | @romangram_com