#عشق_‌کیلویی‌_چند_پارت_35

دختره : باشه

من : حالا اسمت چیه ؟

دختره : پالیزه شفیعی

من : منم رادوینه رادفر هستم

فقط سرشو تکون داد

فرسام

سریع از درخت اومدیم پایین حرکت کردیم سمت جاده بالاخره رسیدیم سریع اولین ماشینی که رد شد سوار شدیم رفتیم سمت شهر وای رسیدیم

من : خوب یه اژانس بگیریم بریم پیشه بچه ها

هیلا : باش

رفتیم اژانس گرفتیم حرکت کردیم پیش بچه ها ای دله غافل کو پس ماشیناشون بودن خودشون نه

من : حتما رفتن دنباله ما

هیلا : اوهوم

رها

ما که دیدیم پیدا نمی شن برگشتیم سمت ماشینا حالا مگه پیدا میشدن

اخه ما نه قطب نما داشتیم نه غذا اب وگرنه ادامه میدادیم

شروین : ااا رها نگاه کن فرسامو دوستت

من : کو ؟ کجان ؟

romangram.com | @romangram_com