#عشق_‌کیلویی‌_چند_پارت_29

پسره : نوکر بابات غلام سیاه

من : در اینکه تو نوکر بابامی شکی نیس پس بهتره زود تر بری

پسره : اوف عجب گرفتاری شدیم باشه حالا خودتو معرفی کن

راست میگه ها نمی شه که دختره پسره همو ا کنیم

من : هیلا دارابی

پسره : فرسام جاسمی

من : اوهوم خوب برو دیگه

فرسام یه پشت چشم نازک کردو رفت

آپاما

اخ من از دست این دختره خر چیکار کنم کجا رفتی تو دختر

من : رها ندیدی کدوم سمت رفت

رها: نه

اوف عجبا

من : بیاین همین اطرافو بگردیم

بچه ها : باش

در حال گشت زدن بودیم که پسرا رو دیدیم سرگردون وسط جنگل وایساده بودن

شروین : دیدم دخترا هاج واج توی جنگل وایسادن

romangram.com | @romangram_com