#عشق_کیلویی_چند_پارت_25
یکی زدم تو ملاجش که با زمین یکی شد
همین لحظه
همین لحظه ای یکی اومد و...پسری پخش زمین شد
بعله اون کسی نبود جز فرسام بایدم پسره پخش زمین شه دوتا پلیس در مقابل این ادمای معمولی زرشک
پسر ی که دید اوضاع قمر در عقربه فلنگو بست
پسره ( فرسام ) : دختره احمق اینجا چیکار می کنی ؟می دونی چقدر خطر داره همین طوری سرتو گذاشتی پایین اومدی اینجا
من : خوب چیکار کنم من داشتم دستامو می شستم باید به تو هم جواب پس بدم
فرسام یه نگاه کوتاه بهش انداختو گفت : نه مثل ابنکه خوشت اومد ننننننننه ( با داد)
من : بازم به تو ربطی نداره
من هیلا نبودم اگه جلو این پسره کم بیارم
فرسام اومد جلو بزنتم که ایندفعه دیگه رو دست نمی خورم منم سریع دستشو گرفتم بردم بالای سرش که تققق با کمر خورد زمین
رفتم بالا سرش نشستم گفتم : ببین اق پسر هی هیچی بهت نمی گم پرو نشو اولا من نباید به تو جواب پس بدما زدن اون پسره وظیفت بود ا یک بار دیگه فقط یک بار دیگه بخوای دست رو من بلند کنی خونت پای خودته
همون لحظه فرسام کتفمو گرفت پرتم کرد اونور اما من زرنگ تر از اون بودم یه نیم پشتک زدم که اسیب نبینم هم من هم فرسام بلند شدیم
فرسام : بایه مبارزه چطوری ؟ دیدم پسره رو زدی اما منو نمی تونی
یه نیشخند زدمو گفتم : جوجه رو اخر پاییز می شمارند
ووووو شروع شد .......
درحد مرگ همو می زدیم حسابی به نفس نفس افتادیم اما یک لحظه هم از هم غافل نمی شدیم یک آن سنگ افتاد زیر پام منم افتادم رو زمین فرسام اومد یه چرخشی بزنه که زیر پاهاشو خالی کردم که افتاد رفتم بالا سرش پامو گذاشتم رو گلوش
romangram.com | @romangram_com