#عشق_‌کیلویی‌_چند_پارت_23

رفتیم سر میز بچه ها همه بلند شدن

گفتن : چی شد چرا این شکلی تو

رها همه ی ماجرا رو تعریف کرد باورم نمی شد همه ی پولا رو ریخت تو صورتش

شهریار

دیدم شروین داره میادااااااا این چرا این شکلیه رفتم جلو

من : شروین شروین چی شد چرا این شکلی تو

شروین : یک لبخند تلخ زد گفت : هیچی

لبختند تلخش از پهنا تو پانکراسم

رفتم جلو بازوی شروینو گرفتم گفتم : میگم چی شد

شروین دید دارم عصبانی می شم تموم ماجرا رو برام گفت گپ کردم نمی دونستم چی بگم

شروین : بریم دیگه

من : باشه

رفتیم پیش بچه ها اما هر چی گفتن چی شد دو در کردیم

فرسام

بلند شدم به بچه ها گفتم میرم تو جنگل قدم بزنم

بچه ها یه باشه ای گفتن منم راه افتادم

داشتم قدم میزدم که ای جیغ شنیدم

romangram.com | @romangram_com