#عشق_‌کیلویی‌_چند_پارت_21

من : بچه ها من برم سفارشامونو بیارم

تیسا : وایسا منم بیام

من:باش

منا تیسا رفتیم توی رستوران جنگلی که اون طرفا داش همین که وارد شدیم لباسم خیس اب شد

بدون اینکه سرمو بالا کنم شروع کردم به داد زدن من: احمق گاو اسب بی شعور مگه کوری اون چشم خدا برا این موقع ها بهت داده روانی

سرمو بلند کردم انگاری برق 220 ولت بهم وارد کردن اااااااااا این که همون پسرس( شروین )

من:بینم تو کوری شلی پلی چیزی هسی تو واقعا جلوتو ندیدی پس حتما پیش یه چشم پزشک برو

شروین

سفارشارو گرفتم اومدم بیام بیرون که در باز شد همه ی سفارشا ریخت رو یه دختره تا اومدم حرف بزنم دختره منو بست فوش حالا مگه ول می کرد سرمو بلند کردم دیدم ااا اینکه همون دختره رهسان ( رها) ست

تا چشمش به من افتاد یه لحظه شوکه شد اما بعد به کارش ادامه داد سری دستمو اوردم بالا گرفتم جلوی بینیم

من:تو رو خدا بسه چقدر جیغ جیغ می کنی دیدم ساکت شد

سرمو اوردم بالا دیدم ای داد بیداد دستش دوتا لیوان پر ابه همین که سرمو اوردم بالا بلا فاصله ریخت روی لباسو صورتم

من:اخه دخترجون این چه کاری بود که کردی من با این سروضع چجوری برم بیرون

دختره ( رها): ببینم تو فکر کردی من با این سروضع چجوری برم بیرون هاااااان

شروین : خوب من عذر می خوام خوب شد

رها: نه خوب نشد حالا هم بیا کنار می خوام رد شم

من: بفرمایید با حرص

romangram.com | @romangram_com