#عشق_‌کیلویی‌_چند_پارت_16


وای وای بدبخت شدم از همون اول پروندم سیاه شد اخ خدا از این بدتر نمی شه آیا یه نگاه به این دختره چشم سرمه ای کردم وای چشاش جادو می کنه لعنتی چشم سرمه ای سریع روش طرفم کرد منا با نگاهش غافلگیر

دیدم سه شد داره منو با اخم نگاه می کنه سریع رومو اونور کردم که دیدم همه زل زدن به من منم خجالتی سریع رو مو برگردوندم پایین نگاه کردم

یعنی ادم پنچری قطار بگیره ولی این طوری مچشو نگیرن خخخخ

فرسام

خدا این دختره ( هیلا ) با اون چشمای خاصش دلمو زیرو کرد نه نه نباید این اتفاق بیوفته من نمی زارم حسی شکل بگیره بینمون ولش بهتره حواسمو جمع کنم

اقا هیچی دیگه این سرهنگم از موضوع پرت شد یادش رفت برا چی اومدیم خخخخ اخیش همه بلند شدن برم منم بلند شدم به سرهنگ سولتی دست دادم رفتم بیرون دیدم بچه ها هم اومدن بیرون یکم دور شدیم رفتم سمتشون

من : بچه ها بدبخت شدیم این مرده پدر این دختره چشم فیروزه ایه تازه فکر کنم اینا هم اینجا کار می کنن

سامیار : ما که هیچ اتفاقی برامون نیوفتاد اما پای تو رادوین گیره بعدم هر هر خندید

من : درد حناق 24 ساعته مرض سرطان احمق بی شعور ....

سامیار : بابا من غلط کردم ول کن سر جدت

آپاما

ماهم اومدیم بیرون روبه بچه ها گفتم : خوب پدرم که چیزی نگفت اما ما میریم اینا بمونن اینجا اونوقت یکم ادب میشن

( پسرا سوار ماشین دخترا بودن برای همین ماشین نیوردن)

همه موافقت کردن

شروین

من: دهه بچه ها اینا رو نگاه دارن میرن


romangram.com | @romangram_com