#عشق_‌کیلویی‌_چند_پارت_13

پالیز

همه سوار ماشین شدند منو این پسره بی ادب ( رادوین ) هم سوار بینوه خوشکلم شدیم ایندفعه اروم اروم میرفتیم تا رسیدیم به کلانتری مورد نظر رفتیم داخل همین که وارد شدیم سروان رنجبر رفت پیشه آپاما و گفت : سلام سرگرد سولتی کجایید شما؟ نمیدومید پدرتون از دستتون چقدر ناراحته

آپاما : باشه حالا کجا هستن پدرم ؟

سروان : تو اتاق کارشون

آپاما رو به ما گفت : منتظر بمونید تا بیام

آپاما

رفتم تو دفتر کار پدرم همین که وارد شدم پدرم گفت : کجایی؟ چرا زنگ می زنم جواب نمی دی هاااااااااااااااااااااااااان؟؟؟؟

یکدفعه دیدم با سرعت داره میاد سمتم ( وای می خواد بزنتم چرا داره میاد جلو واااااای نه)

هیچی منتظر یه کتکه جانانه بودم که دیدم ای دل غافل تو اغوش پر محبت پدرم غرق شدم - چی شد؟

پدرم : آپاما دخترم سرت چی شده ؟ ببخشید گل بابا سرت داد زدم باشه ؟

من : پدر میشه چند لحظه وقتتونو بگیرم

پدرم :این چه حرفیه بیا ببینم چی میگی

تمام ماجرا رو برای پدرم تعریف کردم برگشت سمت پنجره به من گفت : خوب باشه بگو بیان

من: باشه

سریع رفتم پیش بچه ها گفتم بیان همه سلام کردن پدرم هم جوابشونو داد بعد رو به پسرا گفت : مشکل چیه؟

شهریار : سلام عرض شد والا ما نمی دونیم اینا ما رو برداشتن اوردن اینجا ببخشید خودمو معرفی نکردم بنده شهریار سلطانی هستم وکیل پایه یک دادگستری

تیسا که روبه روی شهریار نشسته بود زیر لب جوری که شهریار بشنوه گفت : خودشیرین

romangram.com | @romangram_com