#عشق_کیلویی_چند_پارت_12
سامیار : آخی می ترسم اوخ شی کوچولو
آپاما: اگه ما کوچیکیم تو خودتو بزرگ ندون ok? بعدشم برو تا ببینی چه بلایی سرت میارم
پسره ( سامیار) اولین قدمی که برداشت
آپاما تمام ابمیوه ای که دستش بودا روش خالی کرد یعنی کارد می زدی خون این پسره در نمیومد پسره رفت جلو تا بزنه زیر گوشش که اپاما عصبانی دستشو گرفت ناخونشو تو پشت ارنج پسره فرو کرد دستشو پیچوند همه ی پسرا متعجب شدن پسره( سامیار ) از شدت عصبانیت می لرزید
فرسام
وای وای وای این دختره با بد عکسی در افتاد من سامیو می شناسم الان دخترو رو می کشه وااااای?😵ولی اینا چقدر زرنگنا
اپاما
من:گفتم حق نداری بری یعنی حق نداری
(من ای نظامیم فریاد زدم بعله پس چی )
یکدفعه سامیار داد زد : تو چه غلطی کردی بعدم با یک حرکت دستشو از دستم در اورد
به حالت تهدید واری رو به من گفت : ببین دختره احمق هیچکس (تاکید کرد)هیچکس حق نداره دست رو سامیار شریفی بلند کنه فهمیدی؟
من: اوهو ببین اق پسر خودتو خیلی دسته بالا گرفتی تو هیچی نیستی هیچی پس انقدر منم منم نکن تو نیم منم نیستی حالا تو فهمیدی؟
حالا هم بهتره زود تر راه بیوفتی تا بدتر نشد
( امید وارم نهایت لذتو از رمان ببرین?)
سامیار
دختره خر به چه حقی دست روی سامیار شریفی بلند کرد بچه ها که دیدم اوضاع خیطه راه افتادن بریم سمت کلانتری
romangram.com | @romangram_com