#عشق_‌کیلویی‌_چند_پارت_11

دختره : بلند شو بیا پایین بریم کلانتری

من : من واسه چی بیام

دختره : واسه دکوراسیون من نمی دونم باید بیای بدو سریع

اوف پیاده شدم رفتم تو بیمارستان که دیدم داداش سامیار رفت پذیرش رفتم پیشش

من:داداش چی شد؟

سامی:هیچی داره مرخص میشه

من :اینا هم ول بکن نیستنا هی میگن باید بریم کلانتری

سامی: یعنی چی نخیر لازم نیس

تیسا

دیدم پسرا چشم مارو دور دیدن دارن با هم پچ پچ می کنن یکم رفتم جلوتر دیدم ای وای می خوان دو در کنن برن هه هه هه کور خوندین سریع به بچه ها اطلاع دادم اوناهم گفتم راه نداره باید بیان مخصوصا با این کارشون هیچی دیگه همه حاضر شدیم بریم آپاما هم مرخص شد همه حاضر اماده وایسادیم پسرا بیان که دیدیم ای دله غافل دارن یواشکی می رن ما هم یواشکی رفتیم دم در وقتی اومدیم بیرون منتظر شدیم ، دیدیم دارن میان همین که از در خارج شد منو هیلا رفتیم جلو

هیلا :به به پارسال دوس امسال اشنا جایی تشریف می برین اونم دسته جمعی

فرسام :اولا به شما مربوط نیس خانوم کوچولوا باید به شما حساب پس بدیم

من: بایدم حساب پس بدید زدین خواهرمو( همه شون مثل خواهر همو دوس دارن ) ناکار کردین طلبکار هم هستید

شهریار : تو رو خدا راست میگی ؟ برو بابا حال نداریم به ما چه خواهر شما این جوری شد

رها با اون چشای سبز وحشیش زل زد به شهریار گفت : یک قرون بده اش به همین خیال باش حتتتتتتتتمی با می ذاریم شما به راحتی برید

رادوین : مثلا کی می خواد جلوی ما رو بگیره

اپاما که تا اون موقع روزه سکوت گرفته بود گفت :ما دخترا

romangram.com | @romangram_com