#عشق_در_وقت_اضافه_پارت_8
-یه سر بریده.
-چی؟
-بابا شوخی کردم. جدی نگیر.
-آهان، فکر کردم واقعی میگی.
-نه، این یه عادته قدیمیه. هیچ کس نمی تونه وارد اتاق مامان، بابا بشه. این یکی در هم همیشه بسته است. اون یکی در هم که پلکان وسطیه بود رمز داره. یعنی اگه کسی تو باشه فقط اون میتونه در را باز کنه و کسی که رمز را بلد باشه. ریحانه هم رمز را بلد نیست و فقط مواقعی که مامان داخل اتاقه و کارش داره اجازه ی ورود را براش صادر می کنه.
-چطوری فهمیدی؟
-خوب این تو تخصصات کار منه دیگه. دلبری و اطلاعات خبری.
شادان هم خندید و گفت:
-مثل من. بعضی موقع ها بعضی از پروژه ها را می دادم پسرهای کلاسمون برام انجام بدند.
-اوه اوه. این جا این کارها را انجام ندیا. بابا گوش تا گوش سرتو میبره.
-مگه بابا سر هم میبره؟
شایان به قیافه ی ترسیده ی شادان نگاه کرد و قاه قاه خندید.
-وای شادی تو چقد باحالی. این اصطلاحه یعنی تنبیه بزرگی در انتظارته.
romangram.com | @romangram_com