#عشق_در_وقت_اضافه_پارت_66
-صبح بخیر جناب کیانی.
-صبح شما هم بخیر.
در همان دم بود که صدای ملایم و آرامش بخش آسانسور باعث شد که نگاهشان از هم جدا شود. نارسان دستش را به سمت آسانسور دراز کرد و رو به شادان گفت:
-بفرمایید.
-مرسی.
و وارد آسانسور شد. پس از او هم نارسان وارد شد و دکمه ی شماره ی بیست و نه را فشرد.
هر دو از آسانسور خارج شدند و به سمت ورودی شرکت رفتند.
نارسان زنگ شرکت را زد و پس از چند ثانیه صدای پاشنه های کفش نشان از آن داشت که زنی برای باز کردن در می آید.
در باز شد و چشمان یلدا باز تر از مقدار عادی شد.
چشم غره های یلدا به نارسان، باعث خنده ی شادان می شد.
برای نخندیدن، به خودش فشار آورده و باعث گلگون شدن صورتش شده بود.
نارسان نیم نگاهی به یلدا و شادان انداخت و به شادان تعارف کرد:
-بفرمایید.
romangram.com | @romangram_com