#عشق_در_وقت_اضافه_پارت_65

-اِ، اذیت نکن شایان. دیگه خدا هم راضیه.

-وای از دست تو. یعنی تو می خوای زن نارسان بشی؟

شادان با قاطعیت جواب داد:

-نه!

-پس چی؟

-می دونم بهش علاقه دارم؛ ولی عشق نه.

-پس چی؟

-میدونی من به خاطر نارسان نامزدیم را به هم زدم. به خاطر نارسان تو اون شرکت سرمایه گذاری کردم و به خاطر نارسان می خوام یلدا را از میدان به در کنم ولی عاشقش نیستم. اولا به خاطر رو کم کنی و الآن به خاطر علاقه. بهش علاقه ای دارم که با رفتار هاش مقدارش زیاد میشه ولی نوعش فرق نمی کنه.

-خب نارسان را برای چی می خواهی؟

-دیدن نارسان بهم آرامش میده. می خواهم مقداری از زمانم را باهاش بگذرانم.

-نمی دونم چی بهت بگم.

-فعلا هیچی.

***

آرام وارد مجتمع شد و دکمه ی آسانسور را فشرد. پس از چند ثانیه بوی عطری که در مشامش پیچید باعث شد تا سرش را به طرف چپ بچرخاند. لبخندی آرام و متین روی لبش شکل گرفت. لبخندی که باعث شد لبخند ملایمی روی لبان نارسان پدیدار شود. با صدایی ملایم و آرام بخش شروع به صحبت کرد:

romangram.com | @romangram_com