#عشق_در_وقت_اضافه_پارت_67

پس از وارد شدن شادان، نارسان هم وارد شد.

هرکس وارد دفتر خود شد و یلدا هم با نارسان وارد دفترش شد.

یلدا عصبی به نارسان چشم غره ای رفت و گفت:

-واسه چی با این دختره بالا اومدی؟

-یلدا شروع نکن.

-یعنی چی؟ می گم واسه چی با این دختره اومدی بالا؟

-اه. نمی تونستم که وایسم این بالا بیاد بعد من بیام بالا.

-چرا نمی تونستی؟

این بار صدای نارسان بالا رفت:

-بس می کنی یا نه. اعصابم را خرد کردی.

-از وقتی این دختره اومده تو دیگه به من توجهی نداری.

-یلدا بهت گفتم بس کن.

یلدا با عصبانیت از اتاق خارج شد و به بقیه در حالی که از اتاق ها بیرون آمده بودند نگاه کوتاهی کرد. سپس کیفش را از روی میز برداشت و از شرکت خارج شد.

نارسان همانطور روی صندلی در اتاقش نشسته بود و بیرون نیامد.

romangram.com | @romangram_com