#عشق_در_وقت_اضافه_پارت_6
شادان سرش را به معنی فهمیدن تکان داد و گفت:
-آهان، فهمیدم.
و بعد با شیطنت ادامه داد:
-شایان من سوال اول را از پدر پرسیدم. مگه تو فضولی که جواب من را دادی.
و این بار نوبت او بود که با صدای بلند بخندد. چهره ی شایان با بهت و ناباوری به طرف شادان برگشت و آرام بر سرش کوبید و گفت:
-خاک بر سرت شادان. لیاقت نداری یک پسر جیگر بهت محل بذاره.
و به خودش اشاره کرد. شادان لبخند شیطنت آمیزش را تکرار کرد و در جواب شایان گفت:
-اولاً خاک بر سر خودت؛ دوماً تو جیگری، تو؟ پس پسرهای آلمان حتماً قلبند.
و هرهر زیر خنده زد. با صدای پدر که گفت:
-دیگه بسه پیاده شید مهرناز منتظره.
دستش به طرف دستگیره رفت و در را باز کرد. پدرش جلو می رفت و شایان همگام با او قدم بر می داشت. همه نیمچه تعظیمی کردند و به او خوش آمد گفتند. طبق آدابی که به او یاد داده بودند با لحنی سرد با آن ها برخورد کرد. پس از ورود در برابر خود سالنی بزرگ دید که سه راه پله که به طبقه ی بالا می رفت، داشت. یکی از راست که به صورت نیم دایره بود؛ یکی از سمت چپ که آن هم نیم دایره بود و یکی وسط که پلکانی مستقیم بود؛ و انتهای آن فقط یک در و دو پنجره که به دیوارهای مجاور در بود، وجود داشت. سالن پائین پر از مبل های استیل و راحتی بود. در طرف چپ یک آشپزخانه ی فوق بزرگ وجود داشت که داخل آن پیدا نبود زیرا با پرده و تور جلوی دید را گرفته بودند و گوشه ی سالن در مجاورت آشپزخانه یک بار بزرگ به چشم می خورد که از سر و شکلش معلوم بود برای فخر فروشی است. کمی جلوتراز آشپزخانه که با چند پله جدا شده بود و در آن میز ناهارخوری و تعدادی صندلی به چشم می خورد. سمت راست سالن هم سه اتاق وجود داشت. به طرف درهای اتاق ها که کنار هم بودند رفت و در را باز کرد. در اولی را که باز کرد متوجه سرویس بهداشتی شد. در دوم هم یک اتاق خواب که احتمالاً مال مهمان ها بود و در سوم مربوط به اتاقی بزرگ امّا خالی بود! چون غیر از یک موکت و یک آینه ی سرتاسری، فقط چند میله وجود داشت که تعدادی چوب لباسی به آن وصل بود. شایان کلّه اش را داخل اتاق کرد و به شادان که اینطور با دقّت اتاق را زیر نظر گرفته بود گفت:
-این اتاق پروه. یعنی برای مهمونی ها، مهمونا میان اینجا لباس هایشان را تعویض می کنند.
شادان با تکان سر بازدید از اتاق را به پایان رساند و از اتاق خارج شد. یک راه پله به سمت پائین در طرف چپ خود نزدیک به در ورودی دید که همان اول ورود آن را ندیده بود. یک در دیگر هم نزدیک آن. در را باز کرد و متوجّه اتاق نشیمن شد. اتاق با تزئین کرم - قهوه ای و مبل های کرم با طرح قهوه ای و عسلی های قهوه ای با طرح های کرم و فرش کرم بسیار زیبا بود. تلویزیون بزرگی که سرتاسر یکی از دیوارها را پوشانده بود، نظرش را جلب کرد. تلویزیون مشکی بود با طرح های قهوه ای. شایان که مثل دم شادان عمل می کرد دوباره توضیحش را آغاز کرد:
romangram.com | @romangram_com