#عشق_در_وقت_اضافه_پارت_59

همه دوباره سرجایشان نشستند.

با اعتماد به نفس بالایی ادامه داد:

-من به عنوان یکی از سهامداران، می خوام که در این شرکت یک اتاق داشته باشم. از نظر شما که اشکالی نداره؟

همه سکوت کرده بودند.

آرام نگاهش را روی همه چرخاند.

هر یک، عکس العمل متفاوتی داشتند. در این بین صورت نارسان بی تفاوت بود و صورت یلدا قرمز.

در دلش به یلدا پوزخند زد.

با صدای نارسان به او نگاه کرد:

-از نظر من مشکلی نداره. اتاق آخر راهرو را میگم براتون آماده کنند.

-مرسی.

***

تازه در اتاقش جاگیر شده بود که با تقه ای که به در خورد، روی صندلی پشت بلندی که پشت میز ام دی اف (MDF) درازی بود، نشست و سینه اش را صاف کرد و اجازه ی ورود داد.

در باز شد و هیکل یلدا در قاب در نمایان شد.

-کاری داشتی؟

romangram.com | @romangram_com