#عشق_در_وقت_اضافه_پارت_58
تمام سرها به طرف او برگشت. تیپش واقعاً چشم گیر بود.
در جلسات به خاطر نارسان اکثراً یلدا هم شرکت می کرد. برای همین کار شادان سخت تر شده بود.
آرام ولی محکم وارد شد و با قدم های متوسط به سمت سومین صندلی سمت چپ به راه افتاد. در راه برای همه سری تکان داد.
به صندلی که رسید دستش را دراز کرد و صندلی را عقب کشید. با اینکه همه نگاهش می کردند ولی اصلا اعتماد به نفسش را از دست نداده بود. با راحتی کامل نشست و لبانش را که با رژ مسی رنگی زینت داده بود لای دندان گرفت.
دستانش که ناخن هایش را لاک صدفی زده و سپس با رنگ شکلاتی طرح داده بود را روی میز گذاشت و رو به جمع گفت:
-ببخشید دیر شد. خب کجا بودید؟
با این حرف سرهای بقیه از رویش برگشت و همه به کاغذهای جلویشان نگاه کردند.
وقتی توجه همه از روی شادان برداشته شد، یلدا نفس عمیقی کشید و زیر لب غرولند کرد:
-دختره ی جلف. همچین به بقیه نگاه می کنه انگار بقیه گدان و اون شاهزاده. با این تیپش.
و زیر چشمی به شادان نگاه کرد و به اندام و تیپ او غبطه خورد.
نارسان جلسه را شروع کرد و درباره ی متراژ زمین و ایده و طرح های پیشنهادی و ... توضیحاتی داد.
پس از پایان جلسه شادان بلند گفت:
-ببخشید اگه امکان داره، می تونید چند لحظه به حرف هام گوش بدید؟
romangram.com | @romangram_com