#عشق_در_وقت_اضافه_پارت_53

-یکی از دوستانم برای سرمایه گذاری پیشنهادتون کرد.

نارسان سری تکان داد و آرام گفت:

-خوش آمدین.

شادان با تعجب گفت:

-یعنی برم؟

-برید؟

-خودتون گفتید خوش آمدید.

-منظورم اینه که خوشحالم اومدین اینجا. بفرمایید بنشینید.

و نگاهش متوجه شادان شد که با تعجب به دختر نگاه می کرد.

آرام لبخندی زد و کار معارفه را تقبل کرد.

به دختر اشاره کرد و گفت:

-یلدا، نامزدم.

ابروهای شادان تا آخرین درجه بالا پرید.

با تعجب به دختر اشاره کرد و گفت:

romangram.com | @romangram_com