#عشق_در_وقت_اضافه_پارت_37
- خب پس یه روز را تعیین کن؛ جشن بگیریم.
- نه دیگه شما جشن بگیرید. یه روز شادان را دعوت می کنم اینجا و بهش تبریک رسمی میگم.
- باشه. پس به امیر سلام برسون.
- بزرگیتو می رسونم. از شادان هم عذرخواهی کن.
- خب دیگه قطع کن. پول تلفن زیاد اومد.
- از اول هم خسیس بودی.
- چرت و پرت نگو. خداحافظ.
- خداحافظ.
***
شادان جام را به لب برد و در همان حال از بالای جام نگاهی به ماهان کرد و رو به او گفت:
- که اینطور. پس، چاره ای جز ازدواج نداری؟
- نه. می دونی! می خوام زود ازدواج کنم؛ تا اون پول ها بهم برسه؛ وگرنه پدرم، منو به پیر دختر برادرش میده و گفته:''اگه تا ماه آینده دختر مورد علاقتو معرفی نکنی میریم خواستگاری نکیسا.''
- نکیسا؟
- دختر عمومو میگه.
romangram.com | @romangram_com