#عشق_در_وقت_اضافه_پارت_29

با صدای بلند جیغ کشید و گفت:

- می کشمت عوضی. حالا منو خیس می کنی؟

- آخه دختر تو اومدی شمال که فقط آرایش کنی و خودتو برنزه کنی؟ اصلا فقط شماله و دریاش. ببین شادان چقدر راحت میره تو آب و اصلا براش مهم نیست. اونوقت شما دو تا نا خواهری سیندرلا انگار از دماغ فیل افتادین. یه خورده از مارسان و شادان یاد بگیرین.

نگار هم که حالا عصبانی شده بود، گفت:

- ما از اون دختره ی غربتی آب ندیده، که هیچی کلاس نداره و آداب و رسوم بلد نیست، یاد بگیریم؟

نگاه هم در ادامه ی صحبت های خواهرش افزود:

- راست میگه. اون کثافت واسه ما قیافه می گیره و بعد با ساسان و تو و امیر گرم برخورد می کنه.

و با غیض اضافه کرد:

- دختره ی آشغال.

و با صدایی آرامتر از قبل زمزمه کرد:

- نکبت.

در این کلمات به خوبی حس حسادت نگاه و نگار معلوم بود.

با صدای شایان، هم نگاه و هم نگار تا مرز سکته رفتند.

شایان با صورتی کبود و دست هایی مشت شده به آن دو با غضب نگاه می کرد و با صدایی که به شدت سعی می کرد پائین نگه دارد؛ به آن ها توپید و گفت:

romangram.com | @romangram_com