#عشق_در_وقت_اضافه_پارت_148


با هیچ کس هنوز مچ (match) نشده بود.

روی تخت دراز کشیده بود که کسی کنارش آمد و گفت:

-واسه چی اینجایی؟

نارسان پشتش را به او کرد و محلش نگذاشت.

پسر سمج تر از این حرف ها بود.

بالاخره اینقدر به دست و پای نارسان پیچید تا نارسان دلیل آمدنش را گفت.

پسر که اسمش امیرسام بود رو به نارسان گفت:

-خب خره قبول می کردی. وقتی ازدواج کردی طلاقش می دادی یه عالمه هم اذیتش می کردی.

نارسان کمی فکر کرد سپس از جا جست.

به طرف تلفن عمومی زندان رفت و به سرباز کنارش گفت که می خواهد تماس بگیرد.

وقتی اجازه صادر شد، به شادان زنگ زد.

پس از چهار بوق که نارسان از جواب کویی ناامید شده بود، شادان با صدای خسته ای جواب داد:

-جانم؟


romangram.com | @romangram_com