#عشق_در_وقت_اضافه_پارت_135

شایان ادامه داد:

-اون پسر نامزد داره و به خواهرم گفته که حاضر نیست باهاش باشه.

دوباره دستش را در موهایش کشید.

چقدر گفتن این حرف ها سخت بود.

غرور و غیرت مردانه اش زیر سوال نمی رفت؟

زیر لب گفت:

-ای که بگم خدا چیکارت کنه شادان.

نفس عمیقی کشید و در حالی که نگاهش به رو به رو بود ادامه داد:

-خواهرم هم می خواد ازش شکایت کنه.

پیمان با تعجب پرسید:

-برای اینکه نمی خواد با اون باشه.

شایان نگاهش را به زیر انداخت و گفت:

-هم آره؛ هم نه.

-یعنی چی؟

romangram.com | @romangram_com