#عشق_در_وقت_اضافه_پارت_129

-یه فکر بکر.

-چرا با این پسر لجی؟

شادان با حرص گفت:

-می دونی اونروز که به من زد چه اتفاقی افتاد؟

و به شایان نگاه کرد.

وقتی جوابی از شایان نشنید، خودش ماجرا را توضیح داد.

شایان با تعجب به او نگریست و گفت:

-واقعا همچین حرفی زد؟

شادان با پوزخند گفت:

-آره.

شایان تعجب کرده بود آخر نارسان یکی از کسانی بود که بیشتر به باادبی معروف بود.

***

شادان وقتی فکرش را با بقیه در میان گذاشت همه شروع به اعتراض کردند؛ جز شایان که از همه چیز خبر داشت.

شایان در فکر بود.

romangram.com | @romangram_com