#عشق_در_وقت_اضافه_پارت_127

دکتر همان حرف هایی که به شایان و نارسان زده بود را به او هم زد.

شهاب که ناامید شده بود همه چیز را به شایان سپرد و خودش به خانه نزد مهرناز بازگشت.

***





فصل سوم: فکر بکر ...





پس از ده روز بالاخره شادان به هوش آمد.

وقتی چشمانش را باز کرد در اتاق سفید رنگ ساده ای بود.

با کمی دقت فهمید که تصادف کرده و الآن در بیمارستان است.

پس از نیم ساعت بالاخره پرستاری وارد اتاق شد.

پس از باز دیدن چشمان شادان با خوشحالی زنگ بالای تخت را فشرد.

مدتی نگذشته بود که تعدادی پزشک و پرستار وارد شدند.

romangram.com | @romangram_com