#عشق_در_وقت_اضافه_پارت_126


نارسان سرش را پایین انداخت و گفت:

-نه. منم میام بیمارستان.

-هر طور میلته.

هر دو سوار ماشین شهاب شدند و به سمت بیمارستان حرکت کردند.

شهاب پس از اطلاع یافتن از وضعیت شادان بسیار ناراحت شد و در خود فرو رفت.

شایان رو به شهاب گفت:

-بابا نمی خواین به مامان خبر بدین؟

شهاب آرام گفت:

-تو از هیچ چیز خبر نداری.

و سرش را تکان داد.

شایان با سوال به شهاب نگاه کرد ولی سوالی از او نپرسید.

پس از چند ساعت که شهاب خسته شد، از جا بلند شد.

به سمت اتاق پزشک شادان رفت.


romangram.com | @romangram_com